می خواهم ببینم در کجایی این زمان ایستاده ام از بالا ببینم که لغزش ها چه طور ویرانگراست
می خواهم بروم از این دنیای سرد بی معرفتی
از لحظه های بی کسی ، غربت زدگی ...
به دور دست ها دلم را روانه کنم حسرت را جایی دگر ببینم و احساسش کنم ...
ببینم که گوشه ی یک خرابه چه طور می شود خدا را پیدا کرد !؟!
بروم خود را گم کنم ...شاید بتوانم رنگی از خدا پیدا کنم !
بروم هق هق ناله هایم را جایی دگر از این فضا خالی کنم...
تا از چشمان نیرنگ زده و افکار پلید و شیطانی و زبانهای برنده در امان گردم ....
بروم قدم بر جای بگزارم تا خاری روی زمینش نباشد ...
بروم از جایی آب بنوشم که هیچ کس تشنه نباشد ...
بروم جایی ، که تازیانه بر تن نزنند ... سیلی به صورت نزنند ...خیمه آتش نزنند...
سر به کجا بزارم به کدامین بلندی بگریزم ...
از بالای بلندی به کدامین منظره نگاره گر باشم ...
چه طور نگاه کنم ؟
اشک هایم را بهانه چه کنم ...
به حال زار خود ؟
یا به احساس درک مظلومیت ؟؟؟
در این حال کدام جان گداز ترشد؟؟؟
این بار بهانه شد برحال خراب زارم ...
گریبان پاره کردن ...
قصد پرواز داشتن ...
ولی ...
با کدامین بال ؟؟؟
به گمانم !
خود قصد شکستن بال هایم رانداشتم !!!
به یادم ، زمانی در اوج آسمانها بودم!...
بال هایم را شکستن!
از درد شکستگی ...انتظار را بهانه کرده بودم ....
تا لحظه پرواز تباه گردد ...
ثانیه ها در گذرند ...
درنگی می کنم برای پریدن ...
با بال هایی شکسته ...
عیبی نیستی !!!
رسم پریدن با بال های شکسته را آموخته ام ... (مسافر زمان )
بازدید دیروز: 0
کل بازدید :7971